سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک وجب تا بینهایت
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:7بازدید دیروز:3تعداد کل بازدید:15308

علی :: 83/9/27::  10:5 عصر

سخته ... خیلی ... چه زندگی چه زندگی کردن ...



چند روزه که با چیزای تکان دهنده پشت سر هم روبرو می شوم !! چرا نمی دونم ؟ شاید دنیا می گه باید یه تلنگردرست و حسابی بهت وارد بشه !!!



داشتم از خیابان ولی عصر رد می شدم، هوا سرد بود ، حتی از زیر کاپشن کلفت خودم سرمای  آزار دهندهّ صبحگاهی رو کاملأ احساس می کردم ، همه جا خلوت خلوت ... تک و تک ماشین ها داشتن زیاد می شدند ولی هنوز خبر زیادی از آدما توی پیادرو نبود ، ولی خوب که نگاه می کردی یه جاهایی آدما رو میدیدی ، می دونی کدوم آدما رو می گم همونایی که همه ازشون فراری هستند ... آره بی خانه مان ها رو می گم ... که خانه هاشون شده کارتون های شرکت های بزرگ که دارن به ناحق میلیاردی پول در میارن ... حالا چی ؟؟؟



اونا توی خانه هاشون دارن شب ها زندگی خوش و خرمی را زیر پتو های خوشخوابشون عرق می کنند ولی ...



ولی دیگه ادامه نداره ... هیچ کدوماز ماها نمی تونیم تصور کنیم که توی سرما وقتی دوتا بچه توی خیابان ولیعصراز سرما توی بغل هم می میرن( وسط تمدن ،وسط جایی که اسمش مرکز اسلام جهانی است جایی که صبح تا شب فقط جیغ جیغ می کنند که : آی مردم ... ما داریم کار می کنیم تا جامعه ایی بهتر از دیروز بسازیم ... البته که جامعه بهتر از دیروز می سازند ولی جامعهّ آنها مردم نیستند بلکه خانه هایشان هستند !!!)



فردای آن روز توی قسمت جنوبی میدان ولیعصرجلوی چند مأمور نظام جمهوری اسلامی  وسط پیادر روی شلوغ :



دختری هفت هشت ساله از شدت سرما زانوهایش را جمع کرده بود ... گریه ... صدای پا ... گریه ... صدای پا ...



او کیست ؟ برای چه هیچ لباس گرمی ندارد ؟  چرا چرا و هزار چرای دیگر که ما که ادعای بسیار داریم اینگونه راحت از کنار این ها رد می شویم بدون حتی نیم نگاه کوچکی ؟؟؟



تنها چیزی که در آن لحظهمی بینیم مردمی ( که دریغ حتی اسم آدم را روی آنها نمی توان گذاشت چه برسد به انسان !!! ) که به فکر خود زیر یقه های بالا دادهّ خود بودند یا دست هایشان در دستان همدیگر بود و به هم ابراز عشق و علاقه می کردند و در عین حال چند دختر با آرایش غلیظ در حال تجارت خود بودند ؟!!!!!!!!



حالا می خواهم بدانم ما مقصریم یا دولت یا من که اینها را دیدم و شب ها با ترس از دیده های خود به خواب رفتم ولی حتی هیچ کاری به جز اینکه شاید بتواند با این پول پاره ایی که به او می دهم بتواند جایی برای پناه بردن پیدا کند ... ولی افسوس ... فردا صبح زود که از تاکسی پیاده می شوم  آمبولانسی را می بینم که قسمت جنوبی ولیعصر ...



زندگی سخت است ... ولی نه به سختی زندگی کردن !!!


علی :: 83/9/19::  1:22 عصر

بایید آدم بودن را فراموش کنیم و به انسان بودن فکر کنیم

راستی فرق آدم با انسان چیه؟

ما شبی است بر آریم و دعایی بکنیم

غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم


علی :: 83/9/18::  12:27 عصر

تا حالا گذشت زمان رو احساس کردی... چقدر زود می گذره ... تیک تیک تیک ... دیروز تموم شد ... حالا نوبت شروع شدن امروزه ... کاش می شد زمان رو نگه داشت ... راستی زمان چیست ؟

از کجا و برای چیه ؟ اگه نبود چی می شد !؟ اگه یک دقیقه 120 ثانیه بود چی می شد !!؟ یا یک ساعت یک سال بود ؟!! شاید هم یک سال چند قرن می شد وای اون موقع باید یک قرن توی یک کلاس می نشستیم ... زمان... چرا یک روز 24 ساعته؟!! چرا 24؟؟؟... زمان... چرا بعضی آدما با زمان  میرن و بعضی ها میان... تیک تیک تیک ... حالا یک دقیقهّ دیگه هم گذشت !؟؟ راستی برای چی گذشت ؟!! این همه زمان کجا دفن می شه ... اصلأ وجود داره ... نمی دونم ... یکی به من بگه این تیک تیک تیک ... چیه ؟؟؟!!! تیک تیک تیک ... تیک تیک تیک ...

خدایا !

در برابر هر آنچه انسان ماندن را تباهی می کشاند ... مرا با « نداشتن» و « نخواستن» رویین تن کن ...

چهار وجب تا بینهایت


علی :: 83/9/17::  6:22 عصر

امروز خیلی خسته ام نمی دونم برای چی ... شایدهای زیادی هست ... بی خیال ...

اصلأ دیگه به این بلاگ ها نمی تونم اعتماد کنم ... بعد از دو ماه آمدم یه بلاگ جدید باز کنم و بنویسم ولی می بینم که ...

پرشین بلاگ همیشه خراب یا بلاگ نگار که امکانات خوبی داره ولی خیلی گرونه ...  بلاگر که امکانات فارسی نداره یا موبیل تایپ که اونم امکانات فارسی نداره و تازه پولی هم که شده اینجا هم مشکلاتی داره اونم اینه که خوانندگان سطحی داره (البته ببخشیدا نمی خوام توهین کرده باشم البته گر چه همه جا این مشکل هست ولی نمی دونم چرا توی این سرویس جدید خیلی مشهود تره) ...

بلاگر ها (وبلاگ نویس ها ) ...

 فکر می کنند بلاگ نویسی یه مسابقه است ... کاش می فهمیدن اینجا هم مثل دنیای خودمونه باید با احترام باحاش رفتار کرد نه اینکه آمد و نوشت سلام وبلاگ جالبی داری به من هم سر بزن ... یا ... من لینکیدم شما هم بلینکید ... آقایون خانم ها اینجا نه مسابقه است که آمدین تا تعداد لینک هایی که بهتون میدن یا شما میدین زیاد باشه نه اینکه جاییه که پیغامها و پسغام های مسخره و از روی نادانی به هم می دین ... بلاگ نویسی مثل سرطان داره رشد می کنه بدون اینکه به مردم آگاهی بدن چی بنویسن یا چه جوری بنویسن ...

خیلی ها آمدن فقط بنویسن حالا چی نمی دونن ... بعضی ها فقط برای آموزش که بازم دستشون درد نکنه ... یه کار مفید البته بدون تجربه خواصی انجام می دن ... دومی ها که واقعأ یه اپیدمیه خاطره نویسیه ... بعضی ها همش چیزهای مزخرف مثل سکس ...  که وای ... بعضی هاشون فقط چرندیات بعضی ها هم که انواع خالی بندی های مختلف و... یه سری هم که شدن دزد بلاگ که مطلب از اینجا و اونجا کش می رن می زارن توی بلاگشون ... بعضی ها هم که فقط هجویات می نویسن ( سکس ... گذاشتن عکس های مسخره  یا بلاگ رو به جای لینکدونی اشتباه گرفتن) ... اینه وضعیت بلاگ نویسی کشور ما امیدوارم جلوی این بلاگ نویسی های مسخره که هم هزینه داره هم وقت الکی ازبین میره را یکی  بگیره ... به امید اون روز ... دعا می کنم که هر کس یه بلاگ داشته باشه و درست بنویسه نه اینکه الکی افتخار کنیم که ایرانی ها درجایگاه بالایی در بلاگ نویسی قرار داند باید درست برخورد کرد باید دید این بلاگ ها از کجا امده چی می نویسن ... یه کم فکر کنید بلاگ نویس های عزیز برای چی می نویسید ... مشهور شدن (اینقدر دست زیاده که باید یا نابقه باشید یا یه خر شانس که البته به شانس اعتقادی ندارم فقط گفتم که اونایی که اعتقاد دارن پی به ماجرا برده باشن) ... آگاهی دادن ( اول اینکه آگاهی دادن در مورد چی و چه جوری و آیا اصلأ در این دنیای مجازی روشش فرق داره البته اینها رو با آگهی به این که شما نسبت به اینکه چی می خواید آگهی بدید استاد هستین می گم )... دوست پیدا کردن (پیشنهادم برای این اینکه که توی خیابان ها یا پاساژها این کارو انجام بدین خیلی امکاناتش بیشتره ) ... وقت تلف کردن (که البته برای این کار راه های خیلی بهتری وجود داره البته هزینه و سودش هم بیشتره ) ... سر گرم شدن ( که خودتون می دونید چه کارهایی به جای این کا وجود داره)   بازم هست ولی به ذهن ناقص من نمی رسه امیدوارم این درد دل ها به یه جایی برسه و فکر هم نکنید که با یه آدم خیلی مغرور و از خود راضی یا یه نابغه طرف هستین نه منم یکی مثل هزاران جوان ایرانی هستم که آمدم بلاگ بنویسم و حدود دوسال و نیمه که تجربه نوشتن توی انواع سرویس های بلاگی رو دارم و... کلی دوست این کاره که من جزو کوچیک کوچیکشون هم حساب نمی شم ... پس حق بدین که.....

 دیگه بی خیال ... برم به خستگی ها و شاید های خودم برسم که اصلأ حوصله جرو بحث ندارم ...

سه وجب تا بینهایت


علی :: 83/9/16::  2:42 عصر

بعد از اولین نوشته که یک دعا بود از استاد دکترعلی شریعتی؛ می خوام بازم شروع به نوشتن کنم بعد از دوماه سکوت و در به دری ... من حدود دو سال و نیم با انواع سرویس های بلاگ نویسی آشنا شدم و شروع به نوشتن در اونها کردم که هر کدوم عیب هایی داشت و در عین حال خوبی هایی ولی خوب اینجا یعنی پارس بلاگ امکانات خوبی میده که فکر کنم سومین سرور بلاگ ایرانیه ... البته امیدوارم اینجا (هم پارسی بلاگ هم این یک وجب جا )هم پیش رفت کنه ...

تقریبأ از توی شناسنامه می توانید منو بشناسید ... ولی بیشتر از اون ...

 اسمم علی (این که تو شناسنامم بود) یه جورایی مثل علی کوچولو شیطونم (ولی این نبود)... به هنر عشق می ورزم ... مخصوصأ موسیقی... نقاشی هم می کنم ... عکاسی که که نگو نه پرس که دیونشم ...ورزش هم گاهی اگه وقت باشه اونم شمشیر بازی... کوه هم می روم(کجاش فرق نمی کنه روز و شبش هم فرق نمی کنه) ... توی نجوم یه کارهایی می کنم (در اصل همه کار محاسباتی رصدی و ... )... در حال حاضر هم که دانشجو هستم ... در حال انصراف از دانشگاه آزاد اسلامی (سه دروغ بزرگ «دانشگاه»«آزاد»«اسلامی») در رشتهْ الکترونیک ... و در حال حاضر هم دانشجوی فناوری اطلاعات IT  علم و صنعت هستم ... حدودأ دو ماه دیگه می روم توی 20 سال (از همین حالا تولدم مبارک ) ... دیگه ... هدف من هم از این وبلاگ اینکه که به هدف هام برسم ... حدف هایی(سوتی که توی بازخوانی از خودم گرفتم حدف نه هدف) مثل اطلاع رسانی ... خاطراه نویسی ... و کلی چیزای دیگه ... امیدوارم که خوب بنویسم تا شاید بتوانم یه کمی به این جامعه‌ّ بزرگ بلاگ نویسی ایران کرده باشم (البته به خودم بیشتر کمک می کنم...این ها رو جزو نوشته های بلاگم قرار ندین ... اینها فقط قسمتی از معرفی خودم بود )

خوب تا نوشتهّ بعدی که شروع به نوشتن می کنم ... یا هو

اینم جملهّ امروز : شکسپیر میگه:"اگر سیبی را گاز بزنی و یه کرم درسته ببینی ناراحت نشو...اون موقعی ناراحت بشو که سیب رو گاز بزنی و یه کرم نصفه ببینی"...

دو وجب تا بینهایت


علی :: 83/9/13::  11:20 عصر

خدایا! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن، لذت ها را به بندگان حقیرت بخش دردهای عزیز را بر جانم ریز...

این گام اول تا ببینم چی به چیه تا بعد ...

یک وجب تا بینهایت ...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

15308

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
یک وجب تا بینهایت
::لینک دوستان::
::اشتراک::